*پروانه بهزادی
چشمه خشکیدهی شعر مرا پر آب کن
بیتهای تشنه و درمانده را سیراب کن
برگ های دفترم این روزها پژمرده اند
لااقل یک برگ را مهمان شعری ناب کن
ای تو مهتابی ترین؛ یک لحظه کوتاه نیز
برکهی شعر مرا آیینهی مهتاب کن
در قنوت یک عطش، بیدار بودم تا سحر
نهر عطشان وجودم را پر از سیلاب کن
با همان لالایی شیرین که اصغر خواب رفت
کودک شش ماههی شعر مرا هم خواب کن
دستهای بر زمین افتادهات شد دستگیر
تشنگان بر زمین افتاده را سیراب کن
من که امشب بر تمام بیت هایت در زدم
با فقط یک قافیه، یک قطره ، فتح الباب کن